زندگی عاشقونه مازندگی عاشقونه ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
عشقم محمد امین عشقم محمد امین ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
نفسم ثمین نفسم ثمین ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

امین و ثمین عزیزم

من یه مادرم با یه دنیا خاطره مادرانه😊

پسرکم بی صبرانه منتظرتیم

وای که امروز چه روزی بوووود پر از استرس ولی شیرین صب زود با بابایی زدیم بیرووون تا ببینیم ناردونه موون پسمله یا دخمل دل تو دل من و بابایی نبوود یه کم تو مطب نشستیم تا نوبتموون بشه... رفتم داخل ولی همه چی در هم بر هم بوود . به زور رو تخت دراز کشیدم و یکی از دستیارا شروع کرد با دل مامانی ور رفتن .اولش کلی قیافش رفت تو هم و بعدش کلی شاکی شد که این چرا اینطوری نشسته و... خیلی ترسیدم  نگران این بودم که نکنه اتفاقی بدی برات افتاده باشه به زور جلو گریمو گرفتم و اوومدم بیرووون ...از این رو به اوون رو شده بودم و تا بابایی منو دید متوجه شد ولی من و بابایی دلسرد نشدیم و رفتیم جایی که از اول باید میرفتیم(مثلا برا اینکه صرفه جویی ک...
3 تير 1391

تولد آرام کوچولو

ساعت 8:30 صب بود مامانی تا بیمارستان و تنهایی و پیاده رفت ولی تو راه همش به روزی فک میکرد که قراره بره بیمارستان و با یه فرشته برگرده اول رام ندادن ولی بعدش که یکم اصرار کردم و البته با صحبتای عمو ادریس بالاخره رفتم داخل خاله ناهید و برده بودن اتاق عمل و مامان بزرگ و آقاجون  تو اتاق انتظار بودن و البته قیافشون داد میزد که چقد استرس دارن منم که کارمو خوب بلد بودم شروع کردم به مزه پروندن و جو و عوض کردم البته  بعدش نوبت خودم بود چون وقتی رفتم یه سر به خاله ناهید بزنم کلی مامان دیدم که همشون استرس داشتن و تازه فهمیدم یه نی نی هم تو دل منه و همه اینا قراره برا منم تکرار بشه همین که پیش مامان بزرگ اینا برگشتم همش قران میخوندم تا...
24 خرداد 1391
1